آن که با تاب موی در هم تو مست و گیج و خراب و زار شود
وای اگر گم در آن شب زلف تا ابد پیچ و تابدار شود

ترسم این رشته مو که از سر مهر یار بر گردن من افکنده است
رفته رفته بلند تر بشود رفته رفته طناب دار بشود


وای ای ماه روشن شب من، تازه دارم چه خوب می فهمم
که "خدا" خواست روزهایم شب ، آسمانم سیاه و تار شود

برکه ی مرده ای که من بودم، سرد و خاموش و مرده و آرام
خواست تا از خودم برون بزنم خواست تا رویت آشکار شود

کاش بر هر که مثل من اکنون صد بلا و مصیبت آمده است
درد و رنج صد و یکم آید به بلای رخت دچار شود


ماه من تا به آسمان برسد بر لبم تا دوباره جان برسد
هر کسی در میانه ی راه است بسپارید برکنار شود

مست و مستانه برجهد از جا  نشناسد سر خود از تن و پا
دیده ام هر کسی شنیدار آن صدای کرشمه دار شود

این زمین به خواب رفته ی خیس صد هزاران امید دل دارد
 صد هزار باغ ناشکفته ی گل منتظر مانده ام بهار شود


علی خاک باز
۹۶/۳/۹